خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

زیبایی َت را تاب آر
و از وجودِ خود ایمن باش!

آخرین نظرات
  • ۱ مهر ۹۷، ۰۸:۳۰ - عرفان پاپری دیانت
    *ه‍
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۴۴ ب.ظ

برای باد(4)

آدمی چه استعداد عجیبی دارد برای دیوانه شدن! دیوانه  شدن یعنی سرگردان شدن در گذرگاه کلمات. کلماتی که بی جهت قد کشیده اند و کسی نمی داند چرا. کلماتی که دورند و نزدیک شدنی در کار نیست. نزدیک شدن به آنها شبیه دویدن یک تصویر دوبعدی به طرف  تصاویر سه بعدی و مِهی خاکستری از گرده ی قلمی که آنها را کشیده . خبری از رنگ سرخ نیست، جز شعاع نور سرخی که از پشت همین جرم های سه بعدی می تابد. نور هم دور است.مثل داستان های پریان که نور خورشید در غروب از پس قصر باروک قرون وسطایی می درخشد در دوردست، و قهرمان باید با اسب وفادارش  تا آنجا برود. اسب بی نفس است و صرفا حفظ ظاهر می کند. همین. دیوانگی.
حس هایم بیدارند و نمی گذارند رها شوم از حس مادی نوشتن و حرکت قلم و شعور وتخیل و ذهن.

______ . ______ . ______ . _____ . _____ . ______ . ______ . ______ .

ونگوگ

سیگار دیگری روشن کردم .باقی پاکت را می کشیدم مثل ته مانده ی لیوان آبی که مجبوری تا تهش را سربکشی. امروز دومین بار بود. خسته شدم از چشم دوختن  به درِ  به تاریکی فرو رفته ی خانه ام/دخمه ام. بلند شدم و صندلی را برداشتم  بردم آشپزخانه، رو به دریچه نشستم. از دریچه ها چه می شود دید؟ دریچه هایی که باز و بسته می شد از خانه های آپارتمان روبرویی؛ بی آنکه کسی به باز کردن دریچه بیندیشد. اینکه چه معنایی می تواند داشته باشد. ویا هر چیز دیگر:کتر، شیر آب، کبریت و شعله گاز، تلویزیون، ظرف و ظروف و دستمال، کتاب و خودکار و مداد. بادست برمی داریم و جابه جا می کنیم.استفاده می کنیم و همه معنایشان را از دست می دهند. انگار وقتی به جای دیدن، دست ها به کار می افتند و لمس می کنند، معنای هر چیز، اینکه به چه محفظه ای از  معنا اطلاق می شوند، می پرد. همه چیز از خواب و خیالِ معنا و حقیقت و فلسفه بافی هاشان در می آیند و واقعی می شوند. واقعیتِ «استفاده و بهره برداری». کدامشان ساکن و کدامشان متحرک است؟ نمی دانم، ونسان هنوز گوشش را نبریده است. هنوز چیزهایی برای فکر کردن هست.
صدای سوت واقعی کتری بلند شد. چای را که دم  کردم، شلوارم را هم پوشیدم و تقریبا آماده بودم. یعنی چیز دیگری نبود و آماده شده بودم. در را قفل کردم. صندلی را زدم  در دیدرسِ در و نشستم. آمد. دوتا تقه ی پشت سر هم به در زد.کمی مکث، یک تقه ی مردد، گوش خواباند روی در. دستگیره را چرخاند. چند لحظه سکوت. رفت.

______________________
کلهم خوانشی بود از پروانه و یوغ اثر محمد چرمشیر

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی