ماهی نفس بریده غرق در تلاطم است
گو که گور تور در تنش تنیده
هر دمی خبر دهد: غروب می کند سپهر!
مرد رفته ،صید مانده، دست وپای مرگ هم دگر گم است!
ماهی نفس بریده غرق در تلاطم است
گو که گور تور در تنش تنیده
هر دمی خبر دهد: غروب می کند سپهر!
مرد رفته ،صید مانده، دست وپای مرگ هم دگر گم است!
-:« در میان هر سیب
دانه ی محدودیست،
در دل هر دانه، سیب ها نامحدود.
چیستانیست عجیب:
دانه باشیم یاسیب؟»
-: «دانه ای سیب باش
که به دل دارد ،
دانه ای نامحدود،
که به دستش سبدیست
و به هر رهگذری، دانه ای سیب دهد؛
دانه ای سیب، به دل بنهفته:
دانه ای نامحدود!»
لطفا نظر بدید.
قسمت اولش مال یه بنده خدای دیگه ست.(به رسم امانت داری)
و این منم
دیوانه ای از شرق
با فریادی از عمق دالان این خانه ی متروک
چه باک
چون می گذرد از این دالان
تا بی کران ابهام
که از دروازه ی خماری می گذرد
و در آخرین پیچ کوچه گم می شود
از میان این رهگذران سر در گریبان، گذشت.
از چه فرار می کند
از چه گوش می گیرند بر این فریاد آشنا؟