فلز سرد، بسترش
و ترس خالص بلور، چشمانش.
خواب از سرش پریده و در تاریکی اتاق
به خودش زل زده است،
دریافت ساده ی هولناکی از حقیقت
با پلک هایش بازی می کند...
5تیر
فلز سرد، بسترش
و ترس خالص بلور، چشمانش.
خواب از سرش پریده و در تاریکی اتاق
به خودش زل زده است،
دریافت ساده ی هولناکی از حقیقت
با پلک هایش بازی می کند...
5تیر
َُِّّّ«خاموشی»
حجم عظیمی درمن
که بر شوریدگی ام
چشم دوخته!
__________________
لعنتی
قاصدکی مرده
بر مزاری
خبرهای طوفان و باران های کهن را
با جسد زیر خاک
مرور می کند...
رسول خون،
-برگ سرخی
بر جریان جوی-
به کدامین باغ؟
6/21
ــــــــــــــــــــــــــ
می گویند بهار ِ عرفانیست!!!!الله اعلم!
کودکی که
چین و چروک و کهنگی را بر صورت پیرمرد،
پیرمردی که
لباس های پوسیده ی کودکیاش را
می نگرد!
اصلاح شده در93/6/21
_____________________
که چی؟
سایه های گنجشککان
می گذرند چه به سرعت از بَرِ دیوار
دیوارِ گرم
-هوای دم کرده ی غروب-
تصویر سکوت و سکون است
و صبر
در پناه بنای محزون«ماندن»!
سایه ها قد می کشند و
دور می شوند
(چون یاد مرده ای)
دورتر و
دورتر.
و ماه پنجره ی کوچکی می شود
بر چهره ی محو زندانی
(نور فانوسی بر دستان و تیشه ی
کاونده ای در ظلمت)
پنجه می کشد
بر صورت محوش.
باد زوزه می کشد میان سبزهزار اطراف
و اسبی بی لگام
-تازان- دور می شود.
اصلاح شده در 93/7/8
حوصله ی زمین نداشت
پیش خود حجاب داشت
چه غم زمین تو را داشت
اگر نه می فسرد دلش
مثل من!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اوایل مرداد 93
ستاره ای در چشمانم لرزید و
فروریخت تمام شهر
بهمن92
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چیز بیمعنایی برای تسلی دل
-: امروز
یا
فردا،
کمی صبر کن!
-: بوی خون می دهد
پایان این عشق!
کار را یکسره کن!
دستان باد یا درخت؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این چشم ها که می دَرَد طرح خنده را
بر بوم چشم من،
این چشم های گرگ زاهدیست که در آن دخمه های کور
- با سردیِ دمشان –