کلمات
نقاشی چیزهایی هستند که نامشان را نمیدانم.
- / - / -»
تو آن بتی
که پیش قامتت میشکنند
تبرهای خیال من
- / - / -»
روح پرنده امّا
در قفسِ تنگ میشود
وقت مرگ
- / - / -»
خوابیدن مرد سیاهپوش
زیرسایه درخت
حیرت انگیز بود،
برای او که تمام عمر
به گسترۀ سیاهی سایهاش بر زمین، خیره بود.
- / - / -»
نسیمی میگذرد از چهرۀ من
لبخندی میشود برای تو،
امّا
غریبانه رخت میبندد و
میگذرد.
- / - / -»
خفه شوید ای همه سایههای بی درد!
گریههای درد مادری که
جنینش را سقط کرده باشد،
در من است.
- / - / -»
بر چهرۀ زمان فوت میکنم،
غبار
بلند میشود و
آرام روی زمان دیگری مینشیند.
- / - / -»