-: من پیمبر تو نیستم!
- آینه -
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-: من پیمبر تو نیستم!
- آینه -
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خفه شد بال های پروانه
روزن نور،
فانوس،
تور...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کدر شدیم
آنگاه که برگزیدیم
از میان سکوت یا صدا
«آه» را!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حس بدی دارم از اینکه
شب تا صبح را
جیرجیر می خندی
وقتی که گیجِ گیج فکرم را
تا ته فرو کرده ام ومی چرخانم
توی قوطی بی برچسب غم های شبانه ام
تا شاید تفاله ای باقی مانده باشد.
(قوطی ای پر از اثر انگشت
همه روی یکی،
که زبانت می گیرد
از روح مبهم عظمتش....)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صحنه
گر نیمه شب کودک تشنه ای از خواب می پرید
دست خورشید
ازپس پرده ی خیمه شب بازی سوراخ وکهنه اش:
لیوان آب لجن آلود/ [لبخند ماهگون/لالایی جیرجیرک ها] /به خوردش می داد
وباز خواب.
پیش پرده
- راوی:دریای آرام در ذهن کوچک ماهیان کجا می گنجید؟
آب آب/ سال های سال/آواز این دریوزگان کور بود.
وقت سپیده بود
اینبار مؤذن پیرآسمان
پوشید خرقه ی خیس همیشه اش
برق شهادتش بر گلدسته های خواب،
می زد نگاه هر ستاره ی بی چشم و روی را.
ولوله افتاد بین ماهیان،
قامت بست موج،
باد به اقتداش،
جنبید خواب ناخدا.
موج زلال حقیقت دریا را که تاب داشت؟
پرده ی دوّم
تا آستانه ی ساحل رسید ،موج
- غرید: ای خلق بنگرید
بشکنید زورق پندار های سست!
- جارچیان[برسر هرکوی]:
این صبح، این خبر، کذب است،کذب!
آی به هوش! طوفان نوح دیگری از راه می رسد.
- راوی:خلق پا به فرار گذاشتند، هر یک پناه به کشتی وقایقی،
تخته پاره ای،
پرده ی آخر
- راوی:موج ،از کمر شکست
گریه امانش برید
بر زانوان نشست
قطره ،قطره ، به سجده رفت.
سربرنداشت دگر .
( آری، وقت طلوع آفتاب کذایی،
نماز حقیقت، یک رکعت بیشتر نداشت.)
[خاموش شد مکبّر آسمان]
وقتی آرام شد خاطر آزرده ی خلق،
نماز به امامت خورشید/ در «صبح صادق»/اقامه شد.
دامان ساحل،/ نم داشت هنوز....
بی پرده
- راوی: زآن پس/ هرجا که باد/ملازم باران/لرزه براندام خواب زده ای انداخت/ سرش داغ شد وبه شورآمد....../ نامش شد: سرماخوردگی!
(عزیزان ،بر قلم سستم ببخشید)
بانگی برون ز هفت پرده طلب می کند زمین
اینک کویر، تشنه ی ابر خسیس نیست
خونی مجاهدانه طلب می کند زمین!