دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ
Unknown
حال وهوای من، حالی ست «لاله گون»
بی دست وسر به خون،عاری ز هرچه «هست»
رقصان به باد عشق ،با اینکه پا به خاک
هست از پی امْ روان،«مجنون»،دوان،چو مست
تنها میان «دشت»، گویند:« وحشی است،
بیچاره دیده خواب ، در نقش منجی است
کرده به پا چو نوح،طوفان وکشتی ای
یا پارهْ بحر جهل، کرده ستْ1 عصا به دست»
در خیل خواب خلق، افسانه شد «طلب»......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.می توانید« کرده» را بدون «ست» بخوانید.
-: ببخشید اشکالات رو،نخواستم شاعری کنم، غرض فقط عرض حال بود.
ـ: نه جون من بیا شاعری کن، حالا انگار وختی می کنه، چه گلی به سرمون می زنه!
-:سعی می کنم توی پست های بعدی کمی بحث روز بکنم.
۹۱/۱۰/۰۴