جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۰۳ ب.ظ
مانیفست اولیه
من در حریم مرگ
روی خطوط سرخ سکوت
آرام ، قدم زنان ، سوت می زنم
من می شوم مفسّر یک خواب ،خواب خوش،
دلواپسم،
ازآن زمان که تو از صبح تا غروب،
صدبار خودت را به خواب زدی تا مگر
یک بار دیگر:.................آه!
«آهِ »تو بود که از سرِ انگشت تا فرقِ سرم را سوزاند ومن،
با پای برهنه ، چتری به دست ،
برای تو
نه از روی آنْ پلِ عابرْپیاده ی لنگِ میان مان،
که از بینِ ازدحامِ بوق وصدای خشکِ ترمز واین چشم های خشمگین،
با چشم باز،
دویدم.
زآن شب هنوز، خوابم نبرده است.
-: شرمنده ام، پیدا نکرده ام ، بجز
چند تکّه کارتنْ پاره ی نو، برای چُرت......
( با عرض معذرت از این مالیخولیای ذهن باران زده ام)
۹۱/۰۹/۱۰
راستش درک نوشته های شما در ذهن کوچک من نمی گنجد..
خیلی زیباااااااا بود.