خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

زیبایی َت را تاب آر
و از وجودِ خود ایمن باش!

آخرین نظرات
  • ۱ مهر ۹۷، ۰۸:۳۰ - عرفان پاپری دیانت
    *ه‍

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برون ریز» ثبت شده است


آفتاب و سیگار



با توام! با تو که هیچ وقت هیچ چیز را تغییر نداده ای! در توان تو نیست. و هیچ چیز دیگر هم نمی تواند. تو تنها برای ادامه دادن آفریده شدی. از همان زمان که دیدم عقلِ ملال آور شمشیرِ تیزِ جهانِ واقع را به سمت مردمک چشمم نشانه رفته، تو را آفریدم. برای تخدیر.

اگرنه تو هیچ وقت نتوانسته ای چیزی را تغییر بدهی. این اولین خوابی بود که باید از آن بیدار می شدم.


___________
این معنایی دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۹
محسن زارع

از اینجا به بعد، مجموعه نوشتارهایی را می گذارم با عنوان «برای باد»(زیاد جدی نگیر)

نوشتارهایی که گاه و بی گاه نوشته ام، به هر شکل و قالبی، حتی کاغذهایی که نوشته ام متنوع اند و بعضی صرفا در دسته ی مواد سلولزی قرار می گیرند!تاریخ همه شان را نمی دانم. پراکنده،ریخته در اتاقم که نمی دانم چکارشان کنم، البته برای برخی هم برنامه دارم). به باد دادنی اند. بعضی شاید فقط برای این بوده اند که پراکنده شوند اما تنبلی کرده ام و جایی نپراکندمشان. اینجا مجالی ست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۲
محسن زارع

روز خوبی‌ست،فضا محوست در چشمانم.درخت ها برق می زنند.کسی برگ هایشان را تک تک برق انداخته وهمینطور تنه هایشان ؛از دور بوی ادکلن و اسانس می دهند گلها و درختهاو علی آقای سوپری که مثل هر روز دستکش و ماسک نو استفاده می کند و دستهایش شق و رق جلوی صورتش،از دور بوی ادکلن می دهد و لیخند می زند به گمانم. سر کوچه رسیده ام و سرویس خاکستری گردش شهر در سکوت منتظرم پارک کرده و راننده یک دست جلوی صورت و دست دیگر به فرمان. سوار می شوم ،حرکت می کند. ناخواسته شیشه ها را پایین می کشم بوی ادکلن بگیرد ماشین. چهارراه دوم را رد کرده توقف می کند، پیاده می شوم پیاده بروم.همانجا به کوچه ای باریک با دیوارهای  سیاه براق فرو می شوم، ته کوچه آفتاب زده،اما نفسم بالا نمی آید چون قدم به قدم تنگ و تنگ تر می شود گلوی کوچه.خودم را بیرون می کشم می روم داخل آفتاب دم صبح.لباس هایم بوی ادکلن گرفته،درِشان می آورم.لب ساحل زنی آفتاب می گیرد،کنارش دراز می کشم روی زمین .موهای بلندش خیس شده و بهم چسبیده؛ خیره به آسمان‌ست و لبخند به لب دارد.نمی دانم صدایم را می شنود یا نه ولی من به آواز وبا خنده وگریه ی آمیخته برایش تعریف می کنم چطور از آن سر به این سر کوچه آمده ام واعتراف می کنم که ادکلن های پیچده در هوا بوی بدی هم نمی دادند.نمی توانم دیگر ادامه بدهم چون چیزی داخل گلویم رفته و سرفه امانم نمی دهد؛ شن،در شن فرو می رویم!

فقط چشم هایم بیرون مانده روی شن ها. پیش از این هم شنیده بودم که چگالی شن از چشم بیشتر است. چند لحظه بعد خرچنگی کج کج و خندان روی جایی که  قبل از این بدنم بود، راه می رود وبه طرف من ،ببخشید،چشمهایم می آید.می ایستد.چنگک هایش را به هم می زند وباز می خندد.بعد مکثی می کند و توی چشمهایم خیره می شود با چنگکش به آسمان اشاره می کند:

-توی دنیای وارونه،سقف آسمون کجاست؟

جوابی ندارم .اگر هم داشتم، لب نداشتم که آهسته توی گوشش بگویم طوری که چشمهایم نفهمند و جار نزنند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۱
محسن زارع

مثل خمیری که از میان فشار مشت بیرون زده باشد،

                                                 بیرون زده ام.

از روز،از نگاه ها، از خودم؛علیه خودم.

پشت به خود قدم می زنم ودور می شوم،

 اما او تمام این روز لعنتی دنبال من راه افتاده،سمج.

و مثل یک فیلم صامت فقط من وخودم می دانیم چه می گوییم.

 کسی آن دورها توی کتابش فرو رفته و«معطوف به هدفی معین» می رود: ورق ورق. کسی که   همه ی نگاه ها به سوی اوست. تمام نگاه های قرن به او.....
پاییز92
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:لازم به ذکرهست که «علیه خودم» اگر فقه الغتی نگاهش کنیم و ودر گفتار معمول بکارش ببریم کاملا اشتباه است.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۰۶:۴۷
محسن زارع
- : به چه زبونی بگم آخه؟ در نمیاد،اصلا خودت به زور پاشنه کش کردی پاهام!

قبول نمی کنه که! می گه: پاهای تو بزرگ شدن!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شوخی نمی کنم!این دعوای هر روزه ی منه!




۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۰۵:۱۷
محسن زارع