خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

زیبایی َت را تاب آر
و از وجودِ خود ایمن باش!

آخرین نظرات
  • ۱ مهر ۹۷، ۰۸:۳۰ - عرفان پاپری دیانت
    *ه‍

۲۸ مطلب با موضوع «برون ریز» ثبت شده است

چرا ساده ننویسم برای بزرگداشت چیزهای ساده‌ای که روزانه بارها نگاه‌شان می‌کنم، و شاید کسی نبیندشان؟ من که مامورم به نوشتن و خلاص من آنجا بوده. پس وامدار نوشتنم؛ بی منت.

چه می‌خواستم بگویم؟ آها. همین که رها شده‌ام. قدرتی یافته‌ام گریزان در این رهاشدگی، با حزنی که ردش را بگیری هزاران کیلومتر پشت سرم رد قدم گذاشته است. همین روزانگی که برای من ساده نیست. برای من به عادت نمی‌گذرد حتی وقتی به عادت، آ ن‌ را به خودم تحمیل می‌کنم و زجر می‌کشم. بی‌تعارف، این که رنجی نیست. اندکی تحمل در برابر آنچه طبیعت انسانی و خدادادی داده است. شکر برای بد و خوبش که هر کدام حکمتی ست.

عزیزان، زندگی گذشتنی‌ست و می‌گذرد، سپر کنید جان تان را دربرابرش. می‌گذرد. نق نزنید. می‌گذرد. به والله که می‌گذرد. و اگر خیرسرتان سپرساز خوبی نیستید، راه حل های خوب دیگری هم توصیه شده: چون به دریا درافتادی و شنا نمی‌دانی، مرده شو! تا آبت بر سرنهد.


 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۱۰
محسن زارع

قصد ندارم دیگر ازآن  پراکنده‌ها اینجا پست بگذارم، مگر اینکه واقعا دندان‌گیر باشند و به حال ربط داشته باشند. حرف‌های دیگری هم هست.

رها شدم. رها شدم از پراکنده‌ها. نمی‌خواهم پَرکنده باشم و با درد زخم‌های قدیمی، بالا و پایین بپرم. نمی‌خواهم در تاریکی اتاقم حبس شوم. دو ماهی شده توی آینه نگاه نمی‌کنم. و به تو.  اعتراض می‌کنم راحت‌تر. بازیگری راه رفتن روی یک طناب لغزان است، یک طرفِ پرتگاه ش، توجه تماشاگر است و طرف دیگرش فرورفتن در نقش. گمان می‌کردم زندگی هم همین باشد. امّا زندگی هیچ نمایشی ندارد (شاید این نگاه یک کارگردان باشد که سایه‌های خود او هستند که بر روی سن می‌رقصند).

فانوس را می‌آوری و می‌آویزی به چوبۀ خشکی وسط بیابان و می‌روی. شاید کسانی در تاریکی نشسته باشند یا  هیچ کسی نباشد. تنهایی. تنهایی، عمیق است به قدر تاریکی و پر بار است به قدر قدم‌هایی که در تاریکی به جا گذاشته‌ای تا فانوسی روشن کنی و رد شوی. سرانجام همۀ ما تنهاییم. نمی‌توان به تاثیر دل بست امّا جای شکی نیست که تاثیری هست که می‌گذاری یا می‌پذیری.

 

این talk Tedرا از Julie Taymor ببینید. شگفت انگیز است.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۸
محسن زارع


آفتاب و سیگار



با توام! با تو که هیچ وقت هیچ چیز را تغییر نداده ای! در توان تو نیست. و هیچ چیز دیگر هم نمی تواند. تو تنها برای ادامه دادن آفریده شدی. از همان زمان که دیدم عقلِ ملال آور شمشیرِ تیزِ جهانِ واقع را به سمت مردمک چشمم نشانه رفته، تو را آفریدم. برای تخدیر.

اگرنه تو هیچ وقت نتوانسته ای چیزی را تغییر بدهی. این اولین خوابی بود که باید از آن بیدار می شدم.


___________
این معنایی دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۹
محسن زارع

فلز سرد، بسترش

و ترس خالص بلور، چشمانش.

خواب از سرش پریده و در تاریکی اتاق

به خودش زل زده است،

دریافت ساده ی هولناکی از حقیقت

با پلک هایش بازی می کند...


5تیر

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۷
محسن زارع

ون گوگ.مرد ماهیگیر


مرگ از روی پل عابر پیاده رد میشد. پاهایش سست شده بود و سرش گیج می رفت. سرخی قطره ی خون که از بینی ش روان شده بود در زمینه ی بی رنگ صورتش، دست و پا زدن زندگی. تابش آفتاب ظهر مغزش را بخار کرده بود. هیچ کس حواسش به اون نبود. کودکی دست در دست مادرش می رفت و آب نبات چوبی می مکید. نگاهش به او افتاد، ایستاد و دست مادرش را کشید، آب نبات را گوشه لپش جا داد و در گوش مادرش چیزی گفت. زن به مرد نگاه کرد.به چشمان مرد که جایی را نمی دید. مرد ایستاد و از لبه ی دیواره ی پل ،روی بزرگ راه خم شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
محسن زارع

 وقتی داری تجربه می‌کنی،نباید تحلیل کنی! نباید تجربه را با تحلیل تجربه کرد! تحلیل، تجربه را می‌پوشاند. چیزهایی را فرامی‌خواند که نابه‌جاست.به هدر می‌دهد. طرحواره‌های پیشین را فرامی‌خواند و accomodation اتفاق نمی‌افتد، به زبان پیاژه احتمالا.

اما بادِ تجربه، به کجا می‌برد آدمی را؟ نتیجۀ تجربه نیست که به آدم جهت می‌دهد، بلکه تجربه ی تجربه‌ست که جهتی می‌دهد و اگر تحلیل شود، بی‌جهت می‌شود. فعلا همین.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۰
محسن زارع

چطور برایشان توضیح دهم که نمی‌توانم معمولی باشم؟ یعنی نمی توانم آدم باشم. شما با تجربه هایتان چطور مواجه می‌شوید؟ «مواجهه» رویداد مهمی‌ست. بسیاری قبل از مواجهه با تجربه، می‌گذارند عرفِ اجتماعی یا سنت و دین یا تربیت برآنها غالب شوند و راضی‌اند و حس هویت می‌کنند؛ اما من تا این اندازه دروازۀ پذیرشم فراخ نیست!


عریانی فرین

1- تابلوعریانی فرین، اثر ژان لئون جروم(1981)

2-تصورات ذهنی شمای مخاطب را هم دوست می دارم.

3-حالم خوب بشود برمیدارم این پست کذایی را

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۱۷
محسن زارع

از اینجا به بعد، مجموعه نوشتارهایی را می گذارم با عنوان «برای باد»(زیاد جدی نگیر)

نوشتارهایی که گاه و بی گاه نوشته ام، به هر شکل و قالبی، حتی کاغذهایی که نوشته ام متنوع اند و بعضی صرفا در دسته ی مواد سلولزی قرار می گیرند!تاریخ همه شان را نمی دانم. پراکنده،ریخته در اتاقم که نمی دانم چکارشان کنم، البته برای برخی هم برنامه دارم). به باد دادنی اند. بعضی شاید فقط برای این بوده اند که پراکنده شوند اما تنبلی کرده ام و جایی نپراکندمشان. اینجا مجالی ست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۲
محسن زارع

قاصدکی مرده

بر مزاری

خبرهای طوفان و باران های کهن را

با جسد زیر خاک

مرور می کند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۰۹:۲۹
محسن زارع

رسول خون،

-برگ سرخی

    بر جریان جوی-

به کدامین باغ؟


6/21

ــــــــــــــــــــــــــ

می گویند بهار ِ عرفانی‌ست!!!!الله اعلم!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۲۲:۱۱
محسن زارع