ببین!
ببین بهار آمده از سیم خاردار گذشته!
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!(م.سرشک)
بابا جان مگه کوری؟! خب نگاه کن!
من برگشتم،و بی تعریف از خود، بهار با من آمد،در من!(به خونمون هم!)
بهار با من آمده .و در من قدم گذاشته با حریری که غم نیست، شگفتیای مسحور
و سرمست کنندهست،چنان که با شکوفه ی ارغوان می آید!به جان خودم!
سه
روز پیش نیمه شب اومدم،از محضر دوستی که دلم رو به امانت پیش خودش نگه داشت
و به جایش قول داد که بهارم رو پرشکوفه تر می کنه و کرد.
فردای اومدنم سرکی کشیدم به باغچه ی یه دوستی،میدونستم که بهار اونجام اومده،فقط خواستم،خواستم چشمام رو هم.....بماند!خودش می دونه!
اونجا همتون رو سیری دعا کردم.
امیدوارم دیر نشده باشه،
عید بر همه مبارک!