خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

نوشتار ها و سروده های محسن زارع

خودِ گردانِ خودْگردان

زیبایی َت را تاب آر
و از وجودِ خود ایمن باش!

آخرین نظرات
  • ۱ مهر ۹۷، ۰۸:۳۰ - عرفان پاپری دیانت
    *ه‍


آفتاب و سیگار



با توام! با تو که هیچ وقت هیچ چیز را تغییر نداده ای! در توان تو نیست. و هیچ چیز دیگر هم نمی تواند. تو تنها برای ادامه دادن آفریده شدی. از همان زمان که دیدم عقلِ ملال آور شمشیرِ تیزِ جهانِ واقع را به سمت مردمک چشمم نشانه رفته، تو را آفریدم. برای تخدیر.

اگرنه تو هیچ وقت نتوانسته ای چیزی را تغییر بدهی. این اولین خوابی بود که باید از آن بیدار می شدم.


___________
این معنایی دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۹
محسن زارع

 

از نظر نیچه، فلسفۀ واقعی چیزی است که بشود آن را به صورت یک رقص درآورد. در رقص تکرار حرکات همراه با سرخوشی، توأماَ صورت می‌پذیرد. تکرار حرکات همان تکرار دوباره هر چیزی است. در رقص، زمان، تکراری یا همان دورانی (دایره‌یی) است.

مقصود از زمان دایره‌یی آن است که همه چیز به جای اول خود بازگردد و دوباره تکرار شود. اصلاً جذاب‌بودن رقص در تکرار حرکات آن است. تن دارای انرژی و استعداد است که سپس این انرژی همراه با سرخوشی به رقص تبدیل می‌شود. آنچه در رقص اهمیت پیدا می‌کند، بعد نمایشگری آن است. این نمایش در ارتباط با فرم و فیزیک نمایشگران است که جلوه بیشتری پیدا می‌کند. در اینجا حرکات منجربه سرخوشی می‌شود و بالعکس سرخوشی باعث حرکات موزون می‌شود.

آنچه در «فلسفه به مثابۀ یک رقص» اصلاً اهمیت ندارد معرفت «آگاهی» است. آگاهی حتی می‌تواند باعث سرکوب‌شدن هرگونه سرخوشی نیز بشود. به تعبیر نیچه «آگاهی، خفقان آور است» در اینجا هرگونه آگاهی توأم با افسردگی و رخوت است و در افسردگی میل به نمایشگری به حداقل می‌رسد.1

 

__________________________________________

پری ناز

-

بالغانه است. مثل عبادت. مثل نماز. رقص عبادتِ به نظم و وزن است. نیاز است. افت و خیز دارد. نگاهِ به‌جای‌آورنده و بدون خیرگی و تماشاخواهی دارد. رقص هم وقتی نیاز نیست، ملال‌آور است. رقص، نمازِ شادی و گاهی غم است. رقص نماز عواطف است. نماز تن است.

اگر نماز، به‌خاک‌افتادن و فروتنانگی‌ست، رقص پروازست و یک تلاش یا ادای پرواز. به‌جای‌آوردن آئین پرواز. نماز آئین فروتنی و عبودیت و رقص، آئین پرواز. شاید هرکدام به‌جای‌آوردن رهایی از چیزی. نمی‌دانم. ایده‌ای دارید؟

  -  اعمال بالغانه، شرم کودکان، شرم کودکانه، چشم پوشاندن، و در نگاه پیرزن، شرم و گذشت پیرانه. انگار در اعمال همه‌شان. در همه برانگیخته شده. میانِ زنی که در آستانۀ در ایستاده و همسرش که  در نوازش‌کردن او، آن ذوقِ برانگیخته‌شده را بروز می‌دهد، نگاه دو پیرمرد نوازندۀ دوره‌گرد که آشکارا از تماشای رقص  می‌نوشند و می‌نوشند و می‌نوشند(دقیقا نوشیدن است)، در نگاه کودک که شرم نابالغ یا بازداشته‌شده، است و نگاه خود زن رقصنده  که به نقطه‌ای غیر از نگاه‌های دیگر، روی حرکات خودش متمرکز است( با نگاه  کودک و رقاص کار داریم.)

  -  بعضی اعمال بالغانه‌اند، به آن‌ها دقت کنیم؛ اعمالی که  کودکان هنگام انجام‌شان شرم می‌کنند یا دیدن آن ها در کودکان شاید شیرینی داشته‌باشد امّا آنرا جدی نمی‌بینیم. مثال هایی که به ذهنم می‌رسد: ابراز وجود در جمع بزرگترها، وهمینطور رقص،بوسه و نوازش،عبادات(بعضاً)؛ اعمالی که رنگ و بوی سکس و مسائل جنسی داشته باشد و  تماشای آن اعمال از چشم کودک، وقتی که افراد بالغ در حال انجام‌شان هستند.

  -  نگاه دوخته‌شده به زمین، نشان دهندۀ ادای یک عمل آئینی ست و معمولا می‌تواند چیزی باشد که منبع برانگیزانندۀ آن نامعلوم است یا مربوطِ خود فرد نیست آن عمل و مخاطب آن چیزی بیرون او، منِ او، است. به همین دلیل با نگاه‌های آگاهانه به دیگران، که نشانۀ حضورآگاهی و دریافت توجه است، آن‌ را خدشه‌دار نمی‌کند؛ به‌علاوه این حالت نگاه و اداکردن در جمع می‌تواند نوعی عملِ جمعی و غیر شخصی باشد، به نمایندگی یا دُورگردانِ دیگران. همانطور که درعکس می‌بینیم هم این حالت به‌تنهایی، رقص را در همه برانگیخته و نسبت به آن واکنشی می‌دهند. مثل زمانی که یک نفر متن دعا را می‌خواند و دیگران سکوت می‌کنند، به‌همراه برانگیخته‌شدن حالت و حسی که گویی دعا را از طرف آن‌ها می‌خوانند یا عرضه‌شده به خودشان می‌بینند و شریک در خوانش آن هستند. شاید پایان این رقص همه دست بزنند و اظهار شادی کنند؛ همان آمین‌گفتن و احساس رضایت یا امیدورای.

 و نیاز انسان به رقص. نماز، نظمِ نیازِ عبادت است. نظم و وزن. چنانکه رقص؛ ونیاز و شورِ هردو، افت و خیز دارد در اوقات مختلف.

اگر تمام دارایی‌م همین‌قدر بود، می‌خریدمش! آه در بساط نیست.

 

20تیر

دیدار دوبارۀ تابلوفرش دوست‌داشتنی «پری‌ناز» در بازار وکیل

___________________________

پانوشت:

  - در هنگام خواندن متن دوم، به تصویر تابلو فرش توجه کنید.

-           - اگر اسم این تابلوی نقاشی را می‌دانید یا راهنمایی می‌توانید بکنید برای پیدا کردنش، منت بگذارید و کمکم کنید. مغازه‌دار می‌گوید نقاشی متعلق به هلند دهه40 میلادی است، امّا زیاد مطمئن نیست.

     - کیفیت و نور قرمزرنگ کثیف عکس، به‌خاطر دوربین5ِ گوشی اینجانب است.

1.مقاله رقص و رنج روح از سایت آفتاب به این آدرس

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۲۳
محسن زارع

یک تجربه ی بیرون آمدن از ذهن

- بیرون ذهن زندگی کردن -


خوب است بدانیم که خود عمل و ذکر است که ارزش دارد نه مرور ذهنیِ معنای همزمان یا پس از آن. بدانیم عمل وذکر است که ارجحیت دارد.

خوب است بدانیم که وقتی اصرار داریم نماز بدون حضور قلب به درد نمی‌خورد و نمی خوانیم یا به طول و تفصیل، این حضور قلب همان مرور ذهنی معناست، که بی ارزش است. خوب است بدانیم همچنین که حداقل بدون دلایل دیگر، همان طور که می توانیم به خودمان بقبولانیم که نماز بدون حضور قلب بدرد نمی خورد و حضور قلب همین است که فکر میکنیم، همینطور می توان تصور کرد که این حضور قلبی هیچ ارجحیتی نسبت به خود ذکر و عمل ندارد؛ اصلا ارزشی ندارد.

زمان انجام عمل یا گفتن ذکر نماز، تجربه را به صورت کلامی یا تصویری، اغلب کلامی، در می آوریم؛ یعنی همزمان که می گوییم «اشهدُ اَنَّ محمّداً عبده و رسوله» اینها هم در ذهن می آید احتمالاً: « شهادت می دهم که محمد بنده و پیامبر اوست» یا « بله، محمد قبل از رسول بودن، بنده است(یا یک تفسیر خوانده و شنیده دیگر)» یا مرور شیوه ادا کردن جمله در ذهن و یا اداکردن اعمال و اذکار به گونه‌ای که معنای فارسی آن‌را در ذهن متبادر کند؛ نمایش. یعنی اینها چیزهایی‌ست که به عنوان تلاش برای حضور، روی شان تمرکز می کنیم. این وسواس است. نامش را شیطان نگذاریم. تلاش ناخودآگاهی برای فرار است. یا سخت‌گرفتن. اگر بدانیم این مرور هیچ ارزشی ندارد، از ذهن خارج می شویم.

این تجربه هیچ ارزشی ندارد، جز خروج چند لحظه از ذهن؛ اما به عنوان سرنخی از خروج، ارزشمندست.

 [این بحث ادامه داره. فرصتی باشه قرار می دم درادامه همین پست]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۱۵
محسن زارع

فلز سرد، بسترش

و ترس خالص بلور، چشمانش.

خواب از سرش پریده و در تاریکی اتاق

به خودش زل زده است،

دریافت ساده ی هولناکی از حقیقت

با پلک هایش بازی می کند...


5تیر

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۷
محسن زارع

ون گوگ.مرد ماهیگیر


مرگ از روی پل عابر پیاده رد میشد. پاهایش سست شده بود و سرش گیج می رفت. سرخی قطره ی خون که از بینی ش روان شده بود در زمینه ی بی رنگ صورتش، دست و پا زدن زندگی. تابش آفتاب ظهر مغزش را بخار کرده بود. هیچ کس حواسش به اون نبود. کودکی دست در دست مادرش می رفت و آب نبات چوبی می مکید. نگاهش به او افتاد، ایستاد و دست مادرش را کشید، آب نبات را گوشه لپش جا داد و در گوش مادرش چیزی گفت. زن به مرد نگاه کرد.به چشمان مرد که جایی را نمی دید. مرد ایستاد و از لبه ی دیواره ی پل ،روی بزرگ راه خم شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
محسن زارع

 وقتی داری تجربه می‌کنی،نباید تحلیل کنی! نباید تجربه را با تحلیل تجربه کرد! تحلیل، تجربه را می‌پوشاند. چیزهایی را فرامی‌خواند که نابه‌جاست.به هدر می‌دهد. طرحواره‌های پیشین را فرامی‌خواند و accomodation اتفاق نمی‌افتد، به زبان پیاژه احتمالا.

اما بادِ تجربه، به کجا می‌برد آدمی را؟ نتیجۀ تجربه نیست که به آدم جهت می‌دهد، بلکه تجربه ی تجربه‌ست که جهتی می‌دهد و اگر تحلیل شود، بی‌جهت می‌شود. فعلا همین.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۰
محسن زارع

چطور برایشان توضیح دهم که نمی‌توانم معمولی باشم؟ یعنی نمی توانم آدم باشم. شما با تجربه هایتان چطور مواجه می‌شوید؟ «مواجهه» رویداد مهمی‌ست. بسیاری قبل از مواجهه با تجربه، می‌گذارند عرفِ اجتماعی یا سنت و دین یا تربیت برآنها غالب شوند و راضی‌اند و حس هویت می‌کنند؛ اما من تا این اندازه دروازۀ پذیرشم فراخ نیست!


عریانی فرین

1- تابلوعریانی فرین، اثر ژان لئون جروم(1981)

2-تصورات ذهنی شمای مخاطب را هم دوست می دارم.

3-حالم خوب بشود برمیدارم این پست کذایی را

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۱۷
محسن زارع

این جای آخرین عیدی امسال اگر سر زدید(تا مدتی نِت نداشتم ). انیمیشن کوتاه عجیبی ست.


دریافت
عنوان: قلب
توضیحات: heart

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۸
محسن زارع

تا به حال بیرون ذهن خودتان زندگی کرده اید؟

اگر تجربه ای در این زمینه دارید با ما در میان بگذارید!





__________________________________________________________

مطلبی نیز در این محل قرار داده خواهد شد...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۸
محسن زارع
آدمی چه استعداد عجیبی دارد برای دیوانه شدن! دیوانه  شدن یعنی سرگردان شدن در گذرگاه کلمات. کلماتی که بی جهت قد کشیده اند و کسی نمی داند چرا. کلماتی که دورند و نزدیک شدنی در کار نیست. نزدیک شدن به آنها شبیه دویدن یک تصویر دوبعدی به طرف  تصاویر سه بعدی و مِهی خاکستری از گرده ی قلمی که آنها را کشیده . خبری از رنگ سرخ نیست، جز شعاع نور سرخی که از پشت همین جرم های سه بعدی می تابد. نور هم دور است.مثل داستان های پریان که نور خورشید در غروب از پس قصر باروک قرون وسطایی می درخشد در دوردست، و قهرمان باید با اسب وفادارش  تا آنجا برود. اسب بی نفس است و صرفا حفظ ظاهر می کند. همین. دیوانگی.
حس هایم بیدارند و نمی گذارند رها شوم از حس مادی نوشتن و حرکت قلم و شعور وتخیل و ذهن.

______ . ______ . ______ . _____ . _____ . ______ . ______ . ______ .

ونگوگ

سیگار دیگری روشن کردم .باقی پاکت را می کشیدم مثل ته مانده ی لیوان آبی که مجبوری تا تهش را سربکشی. امروز دومین بار بود. خسته شدم از چشم دوختن  به درِ  به تاریکی فرو رفته ی خانه ام/دخمه ام. بلند شدم و صندلی را برداشتم  بردم آشپزخانه، رو به دریچه نشستم. از دریچه ها چه می شود دید؟ دریچه هایی که باز و بسته می شد از خانه های آپارتمان روبرویی؛ بی آنکه کسی به باز کردن دریچه بیندیشد. اینکه چه معنایی می تواند داشته باشد. ویا هر چیز دیگر:کتر، شیر آب، کبریت و شعله گاز، تلویزیون، ظرف و ظروف و دستمال، کتاب و خودکار و مداد. بادست برمی داریم و جابه جا می کنیم.استفاده می کنیم و همه معنایشان را از دست می دهند. انگار وقتی به جای دیدن، دست ها به کار می افتند و لمس می کنند، معنای هر چیز، اینکه به چه محفظه ای از  معنا اطلاق می شوند، می پرد. همه چیز از خواب و خیالِ معنا و حقیقت و فلسفه بافی هاشان در می آیند و واقعی می شوند. واقعیتِ «استفاده و بهره برداری». کدامشان ساکن و کدامشان متحرک است؟ نمی دانم، ونسان هنوز گوشش را نبریده است. هنوز چیزهایی برای فکر کردن هست.
صدای سوت واقعی کتری بلند شد. چای را که دم  کردم، شلوارم را هم پوشیدم و تقریبا آماده بودم. یعنی چیز دیگری نبود و آماده شده بودم. در را قفل کردم. صندلی را زدم  در دیدرسِ در و نشستم. آمد. دوتا تقه ی پشت سر هم به در زد.کمی مکث، یک تقه ی مردد، گوش خواباند روی در. دستگیره را چرخاند. چند لحظه سکوت. رفت.

______________________
کلهم خوانشی بود از پروانه و یوغ اثر محمد چرمشیر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۴
محسن زارع